مرضیهمرضیه، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عطر بهشت

روزهای شش ماهگی

عزیز مامان ، مرضیه جووووووووووووووووونم  سلام یه روز من و بابا ، با هم رفتیم دکتر .معمولا چون دکتر صبح ها هست من با مامان جون یا خاله سیمین میرم . ولی این دفعه چون ماه رمضون بود نخواستیم مزاحم کسی بشیم . خیلی برای من لذت بخش بود که با بابات به دکتر میرفتم . خدا خدا می کردم که خانم دکتر سونوگرافی کنه و من دوباره عشقمو ببینم . بالاخره رفتیم تو . دکتر گفت فشارت یه خورده بالاست و نباید نمک بخوری  . من هم از حال و روزم براش گفتم که چقدر پام درد میکنه و انگار هزارتا سوزن توشه . اصلا نمیتونم حتی مدت کم بایستم . خانم دکتر قبلا ویتامین ب داده بود بخورم و ایندفعه گفت مجبوری تحمل کنی و راهی نداره . البته این چیزا در راه تو هیچی ن...
21 مرداد 1391

ماه رمضان امسال من

سلام گل دخترم دیگه حرکت هات کاملا مشخصه تو دل مامان خیلی شیطونی نمی کنی و مامانو اذیت نمی کنی قربونت برم فقط شبها که می خوام بخوابم چندتا تکون می خوری تا مامان بفهمه تو حالت خوبه و دیگه می خوابی  یه شب که بیشتر تکون خوردی من ترسیدم نکنه تو بجه شیطونی باشی  و دستمو گذاشتم روی دلم و شروع کردم به خوندن سوره والعصر و تو هم بلافاصله آروم شدی فکر کنم حرف گوش کن باشی عزیزم انقدر دلم برای دیدنت تنگ شده که نگو نه من همه همین حالن . مامانی چند وقت پیش یه حرف خیلی بامزه زد گفت کاشکی دلت شیشه ای بود و نی نی تو می تونستیم ببینیم  واقعا با حال بودا . ولی شاید هم این انتظار و صبر شیرین تر باشه . ای خدا کاشکی انقدر که تو فکر اومد...
10 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عطر بهشت می باشد